بارالها! دل تنگم از زمانه و سکوت هایی که حاکی از بی تفاوتی اند؛ نه از بی تفاوتی های زمانه و زمامدارانش که از بی تفاوتی های بی جا و حساسیت های به جا که نفس کند و به آن پی نبرد و در پی تعادل این دو دوانم که نه رنجش بیازارد و نه یکنواختی محرکاتش و حدیث عشق کزین بی تعادلی، آرامشی مفرح نصیب کند، آرزویم گشته که باده آن به جان بخرم و می گران مایه اش مفروشم.
و خدایا! سرسپردگی به دوران را همچون زنجیری به گردن خویشتن می دانم که اسارت آن اندرونم بر هم می زند و آن چنان مست و شیدایم می کند که به هستی خویش به تنگ آیم.
در این وادی حیرت که مستی و شیدایی رزق من گشته، رنج با شکوه می خواهم؛ رنجی ساختنی نه سوختنی؛ چرا که با سوز، ساز است و بدون ساز، سوز را رنج مخرب بیش تر شبیه آید.
حقیقت درونم فریاد می زند حقیقت درونت را فریاد بزن آنچه که هستی نه آنچه نیستی و در پی آنی. آخر چه ننگی است که با دروغی، برونت را زیبا جلوه دهد و درون ویرانت را ننمایاند.
چند صباحی است که تضاد بین آنچه هست و آنچه نیست، درونم را به خروش آورده که این گونه ندای العطش حقیقت سر دهم:
یا حسین (ع) تشنه ام تشنه٬ تشنه حقیقت. مرا دریاب.
به خویشتن می گویم: باور کردن واقعیت ها ساده است، چرا که واقعیت ها حاصل درک ما و تحریف حقیقتند.
در بیمارستان مادری را دیدم که با پسرکش صحبت می کرد٬ اما من پاسخی از پسرک نمی شنیدم. می گفت عزیزم بلند شو با مادرت صحبت کن! به خدا دلم برای حرف هایت تنگ شده. اصلا پاشو و ناسزا بگو. فقط بلند شو تا راه رفتنت را هم ببینم. می دانی چند روزی است که نه راه رفتنت را دیده ام نه صدایت را شنیده ام.
جلو رفتم. پسرک را دیدم که در اثر تصادف استخوان جمجمه اش حدود ۴ -۵ سانتی متری تو رفته بود. در کما به سر می برد.
برایم جالب بود. او خیلی امیدوار است که از چنین آدمی انتظار صحبت کردن دارد. اما نه .... اسمش را امید هم نمی توانم بگذارم. چون گریه هایش حاکی از نامیدیش بود که شاید در سراب به دنبال آب می گردد! اما بگذارید اسمش هر چه باشد٬اما محبت این مادر را فراموش نکنید.
در پایان به مادرم می گویم:
مادر دوستت دارم که به پای من ساختی و سوختی و هیچ گلایه ای نکردی. امید دارم روزی را ببینی که قطره از دریاهای محبتت را پاسخ گویم.
آیت الله جوادی آملی در بیانی ارزشمند می فرمایند :
بزرگانی مثل مرحوم فیض کاشانی، صدر المتألهین شیرازی و حکیم سبزواری از کسانی بودند که به خواندن غزلهای حافظ اهتمام داشتند. انسان وقتی غزلی میخواند، احساس الهی پیدا میکند و شورش و تبهکاری را کنار میگذارد. بعضی با شعر و غزل مأنوسند، بعضی با دعا و مناجات، بعضی با قرآن. البته دعا و قرآن را همه میتوانند استفاده کنند اما آثار دیگر عمومیت ندارند.
ببینید در این سن چه چیزی شما را بیشتر به سمت خدا جذب میکند، همان را مغتنم شمارید.
گاه مناجات یک جوان را اداره میکند، گاه یک غزل یا قصیده کمبودهای درونی را ترمیم میکند. لذتی که انسان از یک غزل خوب میبرد هرگز از ترانه نمیبرد، ترانه سمّی است که لذت کاذب ایجاد میکند اما غزل شهد است که لذت صادق ایجاد میکند و تا آخر پیری با انسان هست.