بارالها! دل تنگم از زمانه و سکوت هایی که حاکی از بی تفاوتی اند؛ نه از بی تفاوتی های زمانه و زمامدارانش که از بی تفاوتی های بی جا و حساسیت های به جا که نفس کند و به آن پی نبرد و در پی تعادل این دو دوانم که نه رنجش بیازارد و نه یکنواختی محرکاتش و حدیث عشق کزین بی تعادلی، آرامشی مفرح نصیب کند، آرزویم گشته که باده آن به جان بخرم و می گران مایه اش مفروشم.
و خدایا! سرسپردگی به دوران را همچون زنجیری به گردن خویشتن می دانم که اسارت آن اندرونم بر هم می زند و آن چنان مست و شیدایم می کند که به هستی خویش به تنگ آیم.
در این وادی حیرت که مستی و شیدایی رزق من گشته، رنج با شکوه می خواهم؛ رنجی ساختنی نه سوختنی؛ چرا که با سوز، ساز است و بدون ساز، سوز را رنج مخرب بیش تر شبیه آید.
حقیقت درونم فریاد می زند حقیقت درونت را فریاد بزن آنچه که هستی نه آنچه نیستی و در پی آنی. آخر چه ننگی است که با دروغی، برونت را زیبا جلوه دهد و درون ویرانت را ننمایاند.
چند صباحی است که تضاد بین آنچه هست و آنچه نیست، درونم را به خروش آورده که این گونه ندای العطش حقیقت سر دهم:
یا حسین (ع) تشنه ام تشنه٬ تشنه حقیقت. مرا دریاب.
به خویشتن می گویم: باور کردن واقعیت ها ساده است، چرا که واقعیت ها حاصل درک ما و تحریف حقیقتند.