رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

در کجای دنیا ایستاده ای؟

جانا بدان در کجای دنیا ایستاده ای؟  

تا زمانی که غمت جسمت است و فراتر از شکم گوشتی ات نرفته ایٰ روحت هم به تو نباید هم اجازه پرواز دهد. 

اگر دانستی که با جانشینی پرودگارت در زمینٰ باید هنرهایت را رو کنیٰ شاید بر عمر بر فنا رفته ات خون گریه کردی و شاید هم از فراق خود جان سپردی؟‍! همان خودی که می توانست ....

بدون شرح ...

امروزه ثروتٰ ملاک تحصیلات است؛ داشته باشی بدون این که چیز دیگری را داشته باشی (توانایی های ذهنی در حد معمول و پایین تر کافی است! دکترا که هوش نمی خواهدٰ پول می خواهد!) پله های ترقی را طی کرده ای و شده ای خانم یا آقای دکتر. نداشته باشی هم در تند باد پارتی بازی های ورود به مقطعی مثل دکترا با رتبه 4 کشور هم که باشی ٰ از ورود به دانشگاه دولتی وا می مانی. اصلا چهار چیست؟!  

گذشته را فراموش کن. آزارت می دهد؟ 

-حرف هایت را نمی فهممم. خنده دار است . پا در کفش مردم نکن! کار کرده. پول دار شده است! حق اوست که بخواند! تو هم کار کنیٰ البته که ملک سلیمان از آن توست!!

برچسب

طعم نیکی را چشیده ای؟ نیکی هم از باب ستاندن هم از باب دادن.  

دلدادگی در غربت را چطور؟ نه غربت مکانی غربتی از جنس دیگر...

پرسش کردنم را می دانی بهر چیست؟! 

گاهی که گرفتار دورنگی ها می شویٰ شاید درکت از سوال هایم به مراتب بیش تر شود. می دانی نوای سوزناکی که درون تاریک را به خروش می کشدٰ گاهی سرسام آور بر دنیای وجودت حکم رانی می کند و تو را خسته از هر چیز به گوشه دنجی می کشاند که دریابی همیشه واژه ها را آدم ها یک جور معنا نمی کنند! 

نه تنها واژه ها غریب اند که ... رفتارها نیز غریبانه برچسب می خورند.

فراموش کن ...

اگر باور به مولایی داری، برخیز و غربت را به فراموشی بسپار!  

چه خوش همراهی است مولایت؟! 

در نبود کسانت، در دلتنگی هایت، اوست که با توست! 

تو باور کن هیچ چیز بی حکمت نیست، آن وقت فراق وجودت را نمی آزارد! 

آن وقت است که تنهایی فرصت هم می شود؛ فرصتی که افراد با ملازم نخواهند نداشت! 

پس خوشا به حالت!

دو مسیر متفاوت...

وارد مسیری می شوی با ثروتمندی همراه شده ای. با تو سخن می گوید، اما نه آنچه می خواهی بشنوی. نزدیک به درخانه اش می شوی. می گوید: نزد در منتظر باش. تو را که خسته ای نمی پذیرد. می ترسد از فقر تو بر خانه اش بنشیند و او نیز به فقر مبتلا شود. ناگاه به خود می آیی که عجب همراهی بوده که ... غم نداری وجودت را فرا می گیرد می خواهی فریاد بزنی!

حال از مسیر دنیا بپیچ. می خواهم تو را به وادی ثروتمندان واقعی ببرم. دنیای دیگر را تصور کنی که سخت تو نیست. حتما در واقعیت تجربه اش خواهی کرد. چون اگر دنیا فقط همین باشد که عادلانه نیست که کسی صاحب بهترین ها باشد و تو ... 

در آنجا هم تو را تحویل نمی گیرند . دم در که هیچ حتی با ناراحتی به وضع ناداری ات می نگرند.  

خدایا! سخت است! اینجا دیگر چرا این گونه است . اوضاع که بدتر از آن دنیا شده... 

دلتنگ می شوی. صدایی توی نادار را به سوی خود می خواند...  

من روی. ثروتمند آن مسیر قبلی را می بینی. دلت به حالش می سوزد که کوتاه درنگی را این گونه بر تو شاد بود. می خواهی به او چه بگویی؟!  

می دانی این درد دل مردم بسیاری است . آخر چند درصد زمین با خانه های نیکو پر شده است؟ 

شاد باش فقیرانی مثل تو زیادند. آخر فقر تو در چشم آن ها هر چه باشد، باز آن ها کم تر از آنند که به داشته های زودگذری می بالند!