رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

امید مادر و پاسخ پسر....

در بیمارستان مادری را دیدم که با پسرکش صحبت می کرد٬ اما من پاسخی از پسرک نمی شنیدم. می گفت عزیزم بلند شو با مادرت صحبت کن! به خدا دلم برای حرف هایت تنگ شده. اصلا پاشو و ناسزا بگو. فقط بلند شو تا راه رفتنت را هم ببینم. می دانی چند روزی است که نه راه رفتنت را دیده ام نه صدایت را شنیده ام.  

جلو رفتم. پسرک را دیدم که در اثر تصادف استخوان جمجمه اش حدود ۴ -۵ سانتی متری تو رفته بود. در کما به سر می برد.  

برایم جالب بود. او خیلی امیدوار است که از چنین آدمی انتظار صحبت کردن دارد. اما نه .... اسمش را امید هم نمی توانم بگذارم. چون گریه هایش حاکی از نامیدیش بود که شاید در سراب به دنبال آب می گردد! اما بگذارید اسمش هر چه باشد٬‌اما محبت این مادر را فراموش نکنید.  

در پایان به مادرم می گویم: 

مادر دوستت دارم که به پای من ساختی و سوختی و هیچ گلایه ای نکردی. امید دارم روزی را ببینی که قطره از دریاهای محبتت را پاسخ گویم.