رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

جوانی و دل بستگی به اوهام

جوانی می گذرد در حالی که دریافته ام یک عمر تاکنون به اوهامی دل خوش بوده ام؛ سخت دلتنگم که این گونه خوش خیالی در پیش گرفته بودم.  

... باور کرده بودم که همراهانم همیشگی اند.  

مطلقا مسیر ارادات را نسبت به من می پیمایند.  

همیشه جوانم و با توانایی هایم به یاری آن ها می طلبم.  

کافی است آرزو  کرده و اندک تلاشی را بدرقه راه پر پیچ و خم کمال کنم. 

در یک جمله بگویم تصور می کردم که زمان پایان ناپذیر  است! 

نی زبان به سخن گشود

نی زبان به سخن گشود. ناله نی از نیستان سوز و گدازی بر دلم انداخت. گویی همنوایم شده بود. از دورن می نالید و برون به شادی نمودار بود.  

بارها به زبان هم زبانی همدلی می کرد و آواز همرنگی می سرود.  

سرانجام شکوه از هم کیشان و هم مسلکان کرد و بیش از  پیش بر کوتاهی نظری از آن دلبران که اکنون دل برند، رنجیده خاطری اش را بر چهره نمایان کرد و گریست همچون باران.  

می گفت: اعتماد به انسان یعنی نسیان و خسران؛ چرا که عمری است که در وصف معبودم، نسروده ام.  

حال که نوایی جز بینوایی ندارم، ذکر او کرده ام.  

نمی دانستم چگونه دردش را تسکین دهم. در وادی جنون وارد شده بود که نیندیشیده این گونه اطاله کلام می  نمود؟!