رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

خدا نیست؟

دانشجویی  به من مراجعه کرد و گفت: در کتابی غیر مجاز با مبنای اگزیستانسیالیسم (وجود گرایی) خواندم که خدا با دلایل بسیاری وجود ندارد! 

می خواهم شما کتاب را بخوانید! 

جلسه ای با او خواهم داشت که موارد زیر را در بردارد: 

1- کدام خدا وجود ندارد؟ خدای ساختگی و ناتوان؟ 

2- چه کسی به این نتیجه رسیده؟ مبنای فکری این اندیشمند روشنفکر چیست؟! 

3- این روشنفکر صاحب عقاید شما شده و چه راحت شما را متقاعد کرده که خدا نیست؟! 

4- خدا چه باشد، قبول می کنید وجود دارد؟ 

5- خدا قرار است چه کاره این عالم باشد که این قدر خدا خدا می کنیم؟ 

6- این خدای ساختگی را چه کسی در ذهن ما گذاشته است؟!

7- اگر این خدا نباشد، انسان ها جه خو.اهند کرد؟ 

8- وقتی خدا باشد و شما آن را انکار کنید، چه اتفاقی برای  شما خواهد افتاد؟ 

9- اگر خدا نباشد و شما آن را بپذیرید، چه اتفاقی می افتد؟  

10- آیا خدا موجود دست یافتنی است یا دست نایافتنی؟ 

11- اگر قرار است خدا دست نایافتنی باشد، ضرر نکرده ایم که چون وجودش را درک نکرده ایم، او را انکار کرده ایم؟ 

12-  چگونه می توان قبول کرد خدای دست نیافتنی وجود دارد؟ 

13- آیا عقل کافی است؟ 

14- آیا حواس کافی است؟ 

15- آیا ابزارهای عقل و حواس می تواند پی به وجود نامتناهی ببرد؟ 

16-آیا عقل و حواس ما نامتناهی هستند؟ 

17- چرا ذهن ما غایتی را می پذیرد؟ 

18- رئیس و مجری در این غایت کیست؟ 

19- آیا غایت ذهن ما، همان قیامت ا ست؟ 

20- آیا انسان ها مسئول سنجش هم دیگرند؟ 

21- چه سنجش مزخرفی باید باشد، اگر: 

- نامحدودی و پر خطایی  سنجش خطا پذیری کند؟! 

نمی دانم اگر منطق جواب این سوالات را باز گوید باز هم  می گوید: خدا نیست! 

البته هنوز هم سوالات من ادامه دارد؟

چگونه من، من شدم؟

معبودا! 

چگونه من، من شدم؟ 

اگر معلول من علت واجب الوجودی همچون تو را دارد، آیا فقط آفرینش در ابتدا تنها علتی همچون تو دارد؟ یا با جریان یافتن هستی نیز برقراری و هم چنان علت وجود هستی؟

چرا فراموش کرده ام که خالقی همچون تو دارم؟ 

و این چه نسیانی است که دوای دردش نمی دانم؟! عجب دردی است درد ناخدایی در سرزمین خدایی؛سرزمینی که همه چیزش ساخته و پرداخته اوست!

و من من در حال تحلیل رفتن است، بدون این که وجود تو را دائم داشته باشد و چه قدر قدرتمند است که اثر نامتناهی تو را حذف کرده است؟!

با گناهانم تابلوی ورود ممنوع واجب الوجودی را به قلبم  بسته ام!  

خدایا! این تابلوی ساختگی را بردار. بی اجازه وارد شو! دل خانه تو بوده. بی اجازه اجاره داده شده! وارد شو! وارد شو!  

این اختیار را از من بگیر! اختیاری که مانع بر سرراه خود بگذارد، اختیار نیست، اسباب بلاست.

قهقهه و باران اشک

گاه با قهقهه های بلند می خندی، گویا تمام هستی را به تو داده اند. غافل از این که افسون گر شده ای و وجودت فریاد می زند که زیر باران اشک هایت خیس شده ام!

به سر و به خاک بودن !

خدایا!  

اوج بزرگی تو اینست که : 

"یکی را به سر برنهد تاج بخت  

یکی را به خاک اندر آرد ز تخت " 

دریافته ام که یکی با ناکامی بزرگ می شود و دیگری با ثروت٬ اما ناکامی جوانه وجود انسان را بیش تر رشد می دهد و بارورترش می سازد؛ چرا که ناکام ها بر خلاف ثروتمندان که ثروت بیرونی دارند٬ می توانند بیش تر از ثروت درونی خود  بهره گرفته و به اوج برسند؛ ثروتی که پایدارتر از نوع برونی آن است.  

اما ثروتمند بیشتر به ثروت بیرونی اش متکی است و گرفتار فتنه مضاعف!

از ترس از ترس، می ترسم!

ترسیدن از ترس ها امری مترادف با شکست وجودی است؛ امری که از محدوده لا ییاس من روح الله الی القوم الکافرون نیز می تواند فراتر رود. موسی (ع) از معجزه الهی اش می ترسد. گاهی ما نیز از وجود الهی آلوده به ترسمان، هراس داریم و دیگر همچون موسی (ع) نمی توانیم وجود الهی خویش را لمس کنیم. نمی توانیم انرژی اش را در مسیر سازندگی و قرب الی الله به کار گیریم  و این  یعنی وجود بدون کنترل که به ناکجاآباد قدم خواهد نهاد و در چرخه معیوبی گرفتارمان می کند که بیش تر و بیش تر از خود بیگانه  مان می کند تا مرگ همیشگی وجود را تجربه کنیم.  

یک سوال: وجودی که همیشه از فنا می گریزد، چگونه دست به چنین خود کشی ای در عرصه هستی می زند که چیزی جز فنا نیست؟  

آیا این پدیده از ناخودآگاه کنترل  نشده منشا می گیرد؟  

آیا خودآگاهی نابود شده ،انسان را در ورطه ناخودآگاهی مخرب انداخته؟  

ترس از پاسخ به چنین سوالاتی نیز گام دیگری برای تخریب است. به هوش باشید!