رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

رویای تغییر

بین آنچه هستم و آنچه که می خواهم باشم٬ احساس می کنم فاصله زیادی است

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد

در مسیر زندگی بشر طوفان های سهمگینی در کمین است که انسان با صفات بسیار سطحی (و معادل اپسیلونی) از قطره آن دریای صفات الهی تنها قادر است بخش بسیار کوچکی را به طور سازنده ای سنجش کرده و پاسخ گوید.  

چرا که جزییات سرنوشت ساز مسیر رارویت ننموده و عکس العملی جز حیرانی و سر درگمی (یا در بهترین شرایط ممکن پاسخی کوتاه مدت یا حتی بلند مدت) ولی نه از جنس عقبایی را نصیب بشر می کند!  

با طولانی بودن مسیر و اندکی توشه حل مساله، را به که واگذار کنیم؟ به فکر خویش یا فکرهایی بشری از جنس خویش. با چنین پاسخی، مسیر گفته شده را با دقت انسانی خواهیم پیمود؛ دقتی سرشار از ضعف و نتیجه ای انسانی که ...( تا ثریا می رود دیوار کج). چرا که معمارش بشر بوده! آنچه بیش از پیش لیطمئن قلبی را در این مسیر در بشر زنده خواهد کرد، یاد خداست و زمزمه افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد، با تمام وجود.  

پس خدایا مسیر زندگی ام را به تو می سپارم که اوج  

علمی  

و حکمتی  

و قدرتی  

و شعوری و خلاصه دریای بی نهایت صفاتی در این مسیری!  

دریاب مرا که  

به حضور تو مس وجودم کیمیا خواهد شد.

شب قدر و حسرت قدرنشناسی ها یا آرزوی قدر دانی ها

خدایا در اندیشه کودکی هایم، چیزی جز زمان حال برایم معنا نداشت. وارد عرصه بزرگسالان شدم؛ عرصه نالان ها (نالان و حسرت زده گذشته و آرزومند آینده!)

مرا چه شده است که در تضاد انتخاب هایی هستم که ناگزیر به اتحاذ آن ها هستم.  

خدایا!  

معبودا!  

الها! از بزرگسالی استعفا دهم؟ و عرصه کودکی هایم را بپیمایم یا در بزرگسالی؟ ان الانسان فی کبد؟

نمی دانم قرار است چه پاسخی از خالقم (که لباس خلقت به تنم ارزانی داشت)خواهم شنید؟!

اما نیک می دانم که امتحان دشواری در پیش است که خدا برای عبور از آن انتخابم کرده و از این که منتخب اویم، خرسندم اما امیدورام هم چون امتحانات قبلی ناپلئونی قبول نشوم. 

در شب قدر که قدرها مقدر می شود، آرزو دارم که زندگی شیرینی برایم رقم خورد این بدان معنا نیست که تحمل تلخی نداشته باشم؛ شاید آرزوی بزرگ شدن دیوانه ام کرده یا دیوانگی، آرزوی بزرگ شدن را به سرم انداخته؟!

می دانم که چه قدر نمی دانم. پس در این شب قدر بر علمم (نه صرفا سوادم) بیافزای تا بدانم و این گونه در رنج نادانی های خویش نمانم و این قدر شکوه بر زبان نیارم.

خدایا! از دریای علمت مرا هدیه ای دهی از علم تو کم  نشود، اما بر علم من افزوده  شود. 

 از تو سپاس گزاری می کنم و  نغمه شادمانی سر می دهم و پیمان می بندم که با فریاد به شیمیدان ها بگویم دست از موازنه معادلات بردارند که معادله معامله با تو موازنه شدنی نیست؟!

به امید آن روز.