"هر که عاشق من شود من نیز عاشق او می شوم و هر که من عاشق او شوم او را خواهم کشت و هرکه من او را بکشم دیه ی او بر گردن من است و هرکسی دیه اش بر گردن من باشد پس خود من دیه ی او هستم!"
خدایا! ای دل آرام!
بنگر دل بی قرارم را!
دلی که آرامش و سکون مدت هاست از آن رخت بر بسته!
آرامم کن. آن چنان که خودت می خواهی. اگر آرامم کنی از گذشته نمی نالم و نگران آینده نیامده نیستم.
آرامم کن. بیا آرامش دلم باش که تکنیک های بشری (تن آرامی) جز خیال چیز دیگری در سرم نکاشت. آرامش کجاست؟! کجای این تکنیک هاست؟
آرامش می خواهم؛ آرامشی که مرا به درک عمیق می رساند و می فهماند که بر پیامبرت (ص)، بر علیت (ع) و بر فاطمه ات (س) و ... چه گذشت؟
گدایی عشق و صفا را در سرزمین شرک و جهالت در پیش گرفته ایم و به هر محرم و نامحرمی در این کوی و برزن چشم امید دوخته ایم و سفره دل را برای هر کسی می گشاییم و او با راز ما عشوه گری می کند ، زبان توهین می گشاید و
ما هنوز در حال گدایی هستیم
هنوز چشم امید به نامیدان دوخته ایم
هنوز به ناشنوایان درد دل می گوییم
هنوز به خود می گوییم امید به خدا
منظورمان از خدا خودی است که حذف به الف و اضافه به واو شده.
در یک کلمه مشرکیم و درد خویش نمی دانیم .
خدایا شرک ما را ببخش و بیش از این بر نادانی مان وامگذار و فاعتبروا یا اولی الابصار را درونمان بیدار کن که خواب است و شاید با چنین فطرت الهی ای چشم خویش را بسته ایم و به خواب ساختگی ای فرو رفته ایم.
برخاستم. اندک نگاهی به دورن پر هیاهو انداختم. از او پرسیدم: در جلوه گری های خالقت سرگردانی که این گونه سبوی وجودت را با تجربه های ناب مملو می سازد یا میل به زیبا شناسی و زیبا بینی ات افت کرده و سنگ بر سبوی دانایان زده ای و هجرت از وادی خرد را برگزیده ای؟
زبان گشود و گفت: هیچ مگوی. سکوت پیشه کن و بدان زیبایی نگری محض خیال خام است و زشتی نگری محض هم خیال خامی دگر. یکی تو را خام کرده و خوش خیالت می نماید و دگری آرامش از وجودت بر می گیرد. هر دو را بنگر که میل به صافی و مکمل بودنت را باز سازی کند تا روی مسیر 180 درجه ای ایمان حرکت کرده و در چاله چوله های نادانی این دو دیدگاه باز نمانی!