در جلسه ای که به حضور علما (اساتید دانشگاه) مزین شده بود، حضور یافتم. سخنران جلسه روحانی کتاب به دستی بود که انصافا نطق های زیبایی می فرمود. ایشان موضوع و محتوای سخنرانی خود را از کتاب چهل حدیث امام (ره) بخش عجب برگزیده بودند و اما عجب...
عجب یعنی این که خود را گل بی خار دانستن آن هم در عرصه الهی! عجب از عجب! که هم سطح خفی دارد و هم جلی. در عجب خود غرقی و خود را یک سره خوبی می بینی و در این وادی به خلیفه اللهی ات بارها به خویش می بالی و تنبیه های الهی (البته تنبیه به معنای آگاه کردن) را همه را یک سره رحمت یزدان می پنداری و غرق سرور می شوی!
در ابتدا خود را از مقربین می دانی و سرانجام وارد جرگه طلبکاران کوی دوست می شوی؟
بارها به خود از عجب خود لرزیدم. ایشان می گفتند: "آیه الله جوادی آملی می گویند: به جای شبهه علمی بهتر است بگوییم شبهه فکری؛ چرا که شبهه نه از سر علم است که از سر صفات انسانی است و در این بخش سخن خود را این گونه تکمیل کردند که اگر کسی می پرسد که چرا او حضرت زهرا (س) یا علی (ع) نشده؟! این سوال ناشی از عجب او می تواند باشد!
ایشان می گفتند مهم ترین عارضه عجب ، تحقیر دیگران است. پس باید عجب را درمان کرد. این سوال برایم شکل گرفت که با علم هم می توان درمان کرد از جمله علم روان شناسی . (با عرض پوزش از روان شناسان) روان شناسی که در برخی جاها انسان را به باد عجب خواهد ترکاند به این بهانه که امید را در دلش شعله ور کند. پس بر این اساس کسی که تمام امیدش منشا عجب داشته باشد، اگر امیدش را از او بگیری که نهلیست شده و دست به خودکشی خواهد زد؟ و دست به چه کاری زده ای؟! او که روح و روانش در کام ناکامی ها مدت ها پیش مرده، تو برایش مرگ را یک سره کرده و وجودش (جسم) را هم از او می گیری!!!
روحانی در پاسخ گفتند: " خدا هم صفات جمالی دارد و هم جلالی. پس نومیدی از صفات جلالی اش و بی توجهی به صفات جمالی اش، درست نیست. باید انسان هر دو نوع صفت را ببیند..."
یکی از علما زبان به اعتراض گشود که در مثال هیچ مناقشه نیست اما مثال های شما باعث شده که این جوان این گونه سوال بپرسد و شروع کردن به توضیح دادن که تنبیه version دارد و ...(خلاصه انگلیسی حرف زدند!)
احساس کردم که ایشان پیر علمند و من جوان نادانی و باید از منظر ایشان در جهل مرکب بمانم!! آخر چه سوالی بود کردم!!!! درست است که سوالم از منظر این عالم، جاهلانه بود اما رفتار ایشان باعث شد دنبال واژه سفسطه بگردم که به چه معناست؟ و اما سفسطه ...
مُغالِطِه، سَفسَطه یا مَغلَطِه (به پارسی سره: دژفرنود) استدلالی است که از نظر علم منطق نادرست باشد. مغالطه جزئی از برهان است که به طور قابل اثباتی در منطق آن ایراد وجود دارد و بنابراین کل برهان را نامعتبر میسازد. (به نقل از ویکی پدیا)
خدایا به من بینشی عطا کن تا بدانم و در قلب و اعضا و جوارح خویش جاری کنم که :
-تنها تویی که صادفانه دوستم داری! و به جز تو کس دیگری ندارم (الهی و ربی من لی غیرک).
-علت اکثر سختی ها که هدیه ای از سوی توست را به منزله آبیاری اصل وجودم درک کنم.
-گناهان هم می توانند پر پروازم را مجروح کنند و از صعود به نزد تو مانعم شوند.
و ... (تا مثبت بی نهایت!)
بارها انسان های عالم نه عاقلی را دیده ایم که سر در برف نادانی فرو کرده و زیبایی و ثروت را ملاک برتری در هر زمینه ای قرار داده اند. (خبری از ان اکرمکم عندالله اتقکم نیست.)
خیلی جالب است که دو ویژگی زوال پذیر برای این جمعیت نادان این قدر مهم است که سایرین را به خاطر برخورداری متوسط از این دو ویژگی، نمی بینند. البته شاید چشمی در کار نباشد. آن قدر به چشم خود زباله های زشت بینی! را وارد کرده اند که کور شده اند؟!
جالب تر این که چه آسان خود را صاحب نظر دانسته و نگاه ما را به سخره گرفته و علامت ضعف شخصیت می پندارند!
خلاقیت یعنی دنبال روش های خاص دیگران نباشید
بلکه مسایل را به روش خود حل کنید و این یعنی متقاعد شویم
زندگی از آن افراد خلاقی است که زندگی خود را از دام تنبلی رهانیده اند!